آنکه نوحه خواند. که نوحه گری کند. نوحه گر، کسی که در ایام سوگواری امامان برای دسته های سینه زن یا زنجیرزن اشعار مصیبت و نوحه و مرثیه را به آهنگی مخصوص می خواند و عزاداران به آهنگ او سینه و زنجیر می زنند، پامنبری. شاگرد روضه خوان که پیش از استاد به پای منبر ابیاتی در مصائب اهل بیت خواند. روضه خوان که پای منبر ایستد و اشعار مصیبت خواند. (یادداشت مؤلف). آنکه مقامش دون آخوند روضه خوان است و در فاصله فرودآمدن آخوندی از منبر و برشدن آخوند دیگر، پای منبر ایستاده یا نشسته نوحه و اشعار مرثیه به آواز خواند
آنکه نوحه خواند. که نوحه گری کند. نوحه گر، کسی که در ایام سوگواری امامان برای دسته های سینه زن یا زنجیرزن اشعار مصیبت و نوحه و مرثیه را به آهنگی مخصوص می خواند و عزاداران به آهنگ او سینه و زنجیر می زنند، پامنبری. شاگرد روضه خوان که پیش از استاد به پای منبر ابیاتی در مصائب اهل بیت خواند. روضه خوان که پای منبر ایستد و اشعار مصیبت خواند. (یادداشت مؤلف). آنکه مقامش دون آخوند روضه خوان است و در فاصله فرودآمدن آخوندی از منبر و برشدن آخوند دیگر، پای منبر ایستاده یا نشسته نوحه و اشعار مرثیه به آواز خواند
خوانندۀ نامه. آنکه نامه را میخواند، آنکه نامۀ اعمال خواند: چو فردا نامه خوانان نامه خوانند مو در کف نامه سر در پیش دیرم. باباطاهر عریان. ، کتاب خوان. خوانندۀ کتاب
خوانندۀ نامه. آنکه نامه را میخواند، آنکه نامۀ اعمال خواند: چو فردا نامه خوانان نامه خوانند مو در کف نامه سر در پیش دیرم. باباطاهر عریان. ، کتاب خوان. خوانندۀ کتاب
شیون کنان. در حال نوحه کردن: چون چنگ خود نوحه کنان مانند دف بررخ زنان وز نای خلق افغان کنان بانگ رباب انداخته. خاقانی. شد نوحه کنان درون غاری چون مارگزیده سوسماری. نظامی
شیون کنان. در حال نوحه کردن: چون چنگ خود نوحه کنان مانند دف بررخ زنان وز نای خلق افغان کنان بانگ رباب انداخته. خاقانی. شد نوحه کنان درون غاری چون مارگزیده سوسماری. نظامی
خوانندۀ لوح. که لوح خواند. - طفل لوح خوان، کودک نوخوان و خط آموخته: وآن کوس عیدی بین نوان بر درگه شاه جهان مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده. خاقانی. نصرت تو زاده تا باتیغ اوست چرخ طفل لوح خوان می خواندمش. خاقانی
خوانندۀ لوح. که لوح خواند. - طفل ِ لوح خوان، کودک نوخوان و خط آموخته: وآن کوس عیدی بین نوان بر درگه شاه جهان مانند طفل لوح خوان در درس و تکرار آمده. خاقانی. نصرت تو زاده تا باتیغ اوست چرخ طفل لوح خوان می خواندمش. خاقانی